Saturday, November 16, 2002

يه مكالمه دوستانه در يك جمع كوچك دوستانه و....يه ذره درجريان باشيد .( باعرض پوزش از دوستان )
يه دختر خانومي . با كمالات . موقر و باظاهري وزين ( اينهمه توضيح كه اصلا شبيه ....نبوده )
دوست مارا يكي دوباري يك جايي مي بيند و دفعه سوم زنگ مي زند و دفعه چهارم قرارمي گذارد و ..
دوست ما گفته رابطه شروع مي شود با توافق برسر رفع نياز!
فعلا نياز دريك عرصه تعريف شده : سكس
دوست ما خيلي اوقات حوصله دخترخانوم را ندارد . چون زندگي شلوغي دارد و نمي شود ونمي تواند تمام وقتش را با دختر بگذراند. ولي دختر بيشتر وقت دارد !
يه جورايي به نظر مي آيد از آن وقار و خانومي ديگر خيلي تصويري نمانده .
اما دوستم مي گفت . لذت جنسي كه با اين دختر تجربه كرده با هيچ كس تجربه نكرده بوده است . دخترك يا خانوم قصه ما خيلي وارده .
من فكر كردم . و فكركردم .
من اگر جاي دختر بودم .
وقار را به يادگار مي گذاشتم . يا خاطره يك سكس عالي را ؟
واقعا آنچه درذهن ديگران مي ماند :
اولا : چقدر اهميت دارد ؟
ثانيا : چقدر دوام دارد ؟
ثالثا : چقدرخودمان درساخت آن تصوير موثريم ؟
من بارها تصوير خودم را ويران كرده ام و دوباره ساخته ام .
اين بار به يك قاب خالي فكر مي كنم .
من همينم .
بگذار آنها تلاش كنند مرا بازسازي كنند .
بگذار تخيل ديگران بارور شود .

0 Comments:

Post a Comment

<< Home