Friday, May 18, 2007

*

من یک گوزنم. این رو می دونستم. همیشه . یعنی از همون موقعی که سنگینی شاخهایم را آرام آرام روی سطح آب خم کردم. راستی گوزن همون آهوه ! نه . یعنی خداکنه که فرقش مثل الاغ و خر نباشه. چون من یک گوزنم. یعنی خدا کنه که گوزن نر نباشه و آهو ماده. چون من ماده ام. شاخ دارم. بیشتر اما از پاهام استفاده می کنم. بامبی همبازی تخیل کودکی ام بود. باباش مرد؟ یادم نیست خیلی بچه بودم. پفکش خوشمزه تر از کارتونش بود. دیروز به بهانه ای به قواره یک بته آشفته شدم. اصولا شاخه درختها کوتاه شدن. دائم به یک جایی گیر می کند این شاخهای خوشگلم. بعد ازشون بدم می یاد. یعنی الان فکر می کنم که دیروز اشتباه کردم که فکر کردم اشکال از شاخهای منه.دلم خواست بپرم جلوی شیر. از قانون وحش ترسیدم. احتمالا بپرم جلوی گلوله تفنگ یک شکارچی که به هیچ قانونی لطمه نخوره. شاید عصیان کنم و شاخ هام رو از ته بکنم. فقط چون حال می ده. نه اینکه چون شاخهای کوتاه بهم بیشتر می یاد. حالا نمی دونم کسی می فهمه یا نه که من حامل چه رازی ام. خیلی شاخه ها کوتاهن. شاید هم جنگل رو اشتباه اومدم. از اینکه فیل شدم هم بدم می یاد. از اینکه یکی از قوس پشتم فکر کرد اسبم و از گردی کونم الاغم و از سوراخ دماغهام شتر. یک ذره بالاتر از گوشهام یک جفت شاخ بلند هست که دنیای هر چی دیواره رو بهم می ریزه. شاید از طعم بد علف هم که شده بپرم جلوی گلوله تفنگ یک شکارچی. چقدر غصه می خورم که به هیچ کس دیگه اعتماد ندارم. انگار توی هر بیشه ای به جای یک گوزن جوان، یک کرکس نشسته و من برای بقا شیر می شوم و ته شکارم را برایش می گذارم. دلم سایه خنک ظهر تابستان را می خواهد و لختی اش ( نه لختی اش). بدون اینکه چهار سال بعد شپش برای طعم تلخ درز باسنم قلم فرسایی کنه.


* نامه به هستی

0 Comments:

Post a Comment

<< Home