تو را من چشم در راهم....
هر بار که پیچ سوم را رد می کنم یک شعر درباره مه می گم تا روزی که توی یک جاده دراز توی مه چشم چشم را نبیند. دلم برای دو نفر می گیرد. برای آن پشه هم می سوزد. شب عید نزدیک است. زندگی وقیح است. بین عید گرفتن و نگرفتن هی می مانم. هوا مه گرفته است و او از پشت پنجره در حالی که دستش را زده زیر شانه اش ، با انگشت قطره های اشک را یکی یکی پس می زند. حتما فکر می کند که من چه وقیحم که بی خیال حال او به فکر هفت سینم. هزار بار هم بگویم زندگی وقیح است، دل او برای کسی رو به آفتاب و پشت به دیوار گرفته. می آید. عید گرفتن و نگرفتن همان حالی را دارد که فرزند مادر بودن یا نبودن دارد امروز. بلند تر بودن صدای خنده ی بچه های کوچه از بی صدا گریه کردن اولدوز است. گاهی هم همینقدر سیاه و سفید تا گل های کاغذی هزار رنگ.
Wednesday, March 14, 2007
Previous Posts
- عسر و یسر زندگی از کرباس مرد گوشه خیابان هم زمخت ت...
- « انتظار » *از دريچهبا دل خسته، لب بسته، نگاه سردم...
- شیر آب را چرخاند، بدون معطلی یک قدم رفت جلو تا آب ...
- تعدادی از فعالان جنبش زنان ایران دستگیر شدند.لینکه...
- در جواب برای روحی که حساس شده و به هر بهانه عین اب...
- هزار بار گفتم که بعد از پنج سالگی هیچ وقت « بله » ...
- امروز سه شنبه است. تقریبا بد قواره ترین روز دنیا ا...
- دلاور جان! اینکه مرده بودم یا زنده شدم ، گریه بودم...
- سالاری و اسرار دانی کلی برای خودت عمو، که همون شب ...
- گله ای به باران نیست که می بارد و می شوید همه نقاش...
0 Comments:
Post a Comment
<< Home