Tuesday, May 15, 2007

مکان: بیابان ، دشت و کمی پستی و بلندی ،‌ زمان ندارد

نیمی همه دردانه، ریز و درشتش توفیر نمی کند در قیمتش که در حرمتش. سر سبدش، سر هر سنگ کج می شد و سه تا توت سفید می افتاد روی خاک. شاید هم چهار یا پنج تا.

مکان: خارجی ، سر کوچه ی فعلی ما ، زمان ندارد

از سر کوچه که پیچید دستش را فرو کرد توی کیفش. همان تو می چرخاندش که مطمئن شد از کلید خبری نیست. رفت سمت چمنهای باغچه، چند قدم بیشتر و کیف را دمر کرد روی زمین. دریغ از حتی صدای جرینگ یک سکه ای چیزی، چه برسد به دسته کلید کت و کلفت.

مکان: داخلی ،آشپزخانه، موکت سبز ،‌زمان ندارد

زانوهایش ذق ذق می کند، پاهایش مورچه مورچه می شود و دستش سر شده. روی هر شیشه با دستخط ساده اش برچسب زده است:‌ گرد غوره، آقطی سیاه، عناب،‌ زنجفیل، بابا آدم، شاهی، شوید و زیره.

مکان: بالای سر جنازه ،‌ زمان ندارد.

با خودش فکر می کند که کارآگاه خوبی بوده و هست. این جنازه هم با پای خودش مرده. تازه از روز اول هم حدس زده بود که قاتل کیست. یک جورایی هم با هم رفیق بودند، شدند. قرار شد یک کاری به قاتل بدهد توی اداره امنیه . کلا قاتل عین خودش است ، کمی حتی بهتر. جنازه هم که با مرحوم از زمین تا فلک فرق می کند.

امروز: مکان هم نمی خواهد‌

کلوچه گردویی. جیب خالی و شلوار گشاد و آب عنبه. سرم درد می کنه. شاید از سر صدقه سرتان یا سرطان بمیرم.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home