خودم روزي رو كه صاحب وبلاگ شدم رو خوب يادمه . يه آدم ناشي كه يكهو تشويق شد كه نوشته هاشو بگذاره توي وبلاگ.
اولش دوستم اين كار رو برام كرد و يه عالمه نوشته را گرفت و گذاشت توي وبلاگم و بعد كم كم به خودم يادداد كه چه كنم .
امروز من يه دوست دارم كه صاحب وبلاگ شده . همون ذوقي رو داره كه من اول داشتم و همون ترس : كسي نفهمه من كيم كه مي نويسم .
من فقط لبخند مي زنم .
روزي مي رسه كه خيلي ها مي دونند كه تو كي هستي بدون اينكه اسم . فاميلي و يا شماره شناسنامه تو رو بدونند . و حرفهاشون و نظراتشون از هزار غريبه آشنا به تو بيشتر مي چسبد .
بنويس دوستم . بنويس
خوش آمدي
Thursday, January 30, 2003
Previous Posts
- نقاش بود . رنگ و بوم سياه درزمينه سفيد سياه سياه...
- بخشي از آسمان سياه و بخشي صورتي صداي جيرجيرك مي ا...
- روي جدول كنار خيابون ايستاده بودم و او پائين جدول ...
- وبلاگم رو دوست دارم نه به دليل رنگش كه خيلي تيره ا...
- شك شك : دوحرف ولي هزار فكر !!
- مهم نيست از نظر اطرافيانت سياهي لشگر باشي و مهم ني...
- تهديد يا قول ؟ تهديد يعني : وعده به انجام كاري كه...
- درروابط از هرنوعش كه باشه گاهي احتياج به استراحت ا...
- بعد از دلتنگي و انتظار درپس كوچه هاي بن بست و تاري...
- مامان فخري لگنش شكسته . يعني تازه اسباب كشي كرده ب...
0 Comments:
Post a Comment
<< Home