Monday, January 20, 2003

بعد از دلتنگي و انتظار
درپس كوچه هاي بن بست و تاريك
موسيقي خوب است
همديگر را مي بوسيدند و درآغوش مي فشردند
صاحبخانه مشرف به كلانتري خبر مي دهد
ماشين كلانتري مي آيد
نورافكن روشن مي شود
دختر مي ترسد . دروغ مي گويد .
نورافكن خاموش مي شود
پسر بحث مي كند.
پول مي دهد .
ماموركلانتري مي رود
نورافكن روشن وخاموش مي شود
غائله ختم مي شود
بوي كوره هاي آدم سوزي مي آيد .
دختر تصوير خود را مي بيند كه از آشويتس مي گريزد .
از ديوار بالامي رود
نورافكن ها روشن مي شود.
پسر مي فهمد
ديدار به قيامت

0 Comments:

Post a Comment

<< Home