Saturday, December 28, 2002

چند جور ملاقات داريم . مي دونم
ازهمه بدتر اين مدليه كه امروز من دارم . ديدن يه آدم قديمي . كسي كه يه روزي خيلي جاداشته . يعني خيلي بهش جاداده بودي و الان هيچ جايي نداره و فقط تو جرات نداري يه قيچي برداري و ...
پس مي گي : خيلي وقته نديدمت . دلم برايت تنگ شده . بعد قرارمي گذاري . يك ساعت ديگه بايد سرقرارباشم . اما اصلا حالشو ندارم .
هزار بار به دوستام گفتم . فكر مي كنيد كه من خيلي باحالم . هزار بار مي زنين تو سرم ولي مي مونم . اما اين چيزيه كه شما مي بينيد . من خيلي وقته رفتم . خدا اون روزرونياره .
مسخره ام نكنيد . تمام حالش به اينه . آدمها رو تا آخرشون بشناسي . آدمها رو وقتي كه باور مي كنند پاشون نشستي بايد بشناسي . اون روزكه دوستي تورو باور كردن مي مونن يا جذبه يه رابطه ديگه مي كشدشون يه طرف ديگه . همه ما عاشق شكل دادن رابطه جديد وكشف وحس وحاليم . اما من يه ذره خطرناكم . من اولش خيلي سريع پيش مي رم و بعد رابطه رو مزه مزه مي كنم وبعد ... دوسه تا مونده . بقيه فقط حرمت اند و يه تعدادي هم كه صفر .
امروز فقط دلم مي خوا د برم پيش اون دوستم كه از سفر اومده . خودش مي دونه كدوم . از بين اينهمه آدم . ايني كه قراردارم . كار . سه نفر ديگه كه از انگليس و سويس و برزيل اومدن ...دوستها فرا مليتي !!! فقط حوصله كانادايي رو دارم . آرا م آرام به من كه خسته ام دلگرمي مي ده . بدون اين كه بهم ياد آوري كنه قبلا خيلي قوي تربودم .
آخ اين كه قراره امروز ببينم : اول مجبورم مي كنه كه درد دل كنم . بعد با پتك خاص خودش كه زبونشه . هي ثابت مي كنه كه من سطحي و احمق و مثل بقيه شده ام كه بعضي مسائل برام مهم نيست .
بعد من كه دو كلوم حرف مي زنم . مي گه بابا جون چه چيزهايي برات مهمه . از اين چيزها هنوز عبور نكردي ؟
خلاصه اصرار عجيبي داره كه منو ببينه كه لهم كنه . اين هم يه جور رفاقت ديرين است ديگه .

0 Comments:

Post a Comment

<< Home