Saturday, December 28, 2002

سرم داره مي تركه . سينه ام مي سوزه و سرپا سرپا دارم اين سرما خوردگي رو رد مي كنم .
از ترسم به كسي نمي گم كه چقدر كله ام سنگينه و چقدر سينه ام مي سوزه .سرفه هاي بي وقفه شبانه ام باعث شده سيگار ممنوع شوم . ولي امروز دوتا ديگه كشيدم .
نمي خوام خونه بخوابم چون مرخصي هام روبراي روزهاي ديگه احتياج دارم .
چهارروز بي اينترنت تحليل رفتم و نوشته هام رو رو درو ديوار نوشتم .
نسبت به وبلاگ شرطي شدم . وقتي نمي تونم توش بنويسم يه عالمه نوشتنم مي ياد ووقتي مي تونم . خشك خشك . وبلاگم به پت پت افتاده .
گفته بودم يه بار ديگه هم دچار اين حالت عقيمي شده بودم . هم اين بار وهم اون بار به يه دليل ساده ..ذهنم رو به يه مخاطب خاص عادت دادم .
--------------
شب جمعه نمي دونم بقيه مردم چيكار مي كنند ولي من اكثر دعواهاي مهم و اساسي زندگيم رو شبهاي جمعه داشتم !!
اين بار رفتم كف اتاق روي مسير لوله آبگرم خوابيدم . تا صبح نخوابيدم . فقط يك بار خوابم برد پاشدم ديدم چراغ نارنجي كم نور بالاي سرم خاموش است . كي كرده بود ؟
روح ؟ دوباره روشن كردم و تاصبح مراقب بودم كسي خاموشش نكند . سرفه هم مي كردم . و صبح جمعه بي حوصله !

0 Comments:

Post a Comment

<< Home