Saturday, January 08, 2005

سياه و شايدم کمي کمتر از سياه و با يک عالمه غرور. دو سه بار دلم لرزيد. از آن لرزه ها! انگار که يک جريان الکتريکي يا به قول خارجي ها کميستري ! شايدم واقعا يک جريان شيميايي است . هر چه که هست . دو سه باري اتفاق افتاد. براي اولين بار لابه لاي يک عالمه نه و نچ و انکار . به اصرار يک منطق نرم و يک صداي آرام قرار شد. نه بعدي را بعدا بشنود. شايدم پاسخ را . دي فالت همچنان يک نه است و اين بر مي گردد شايد به خيلي سال پيش . به وقتي که ناف هر حس عاشقانه اي را با يک نه محکم بريدم. شايد حتي به سرزنش نيارزد. اما بايد بتوان نرم تر هم بود. يعني باشم . همچنان تشکر و معذرت خواهي دو رکن اصلي ادبيات من است . تشکر از اينکه محبتي بشود و معذرت از حضورم. اين دو هم اگر همان ناف بريده نيست اما معلول همان است. بي باوري. همين لحظه هم که همه چراغها خاموش است و همه جا به رنگ او باز هم من باور نمي کنم که او بداند که چه گفته . انگار که من متولي اصلي هر کلمه اي هستم که از دهان آدمها بيرون مي آيد. همچنان باور نمي کنم. حتي خنده ام مي گيرد. کمي دل مي سوزانم براي او و بعد يادم مي آيد که دلم گاهي هم بايد به حال خودم بسوزد. اما باز هم باور نمي شود کرد. نمي شودم ! باورم نمي شود . من عشق در يک نگاه را باورم نمي شود. باورم نمي شود چون اين هم معلول همان ناف بريده است . شايدم خود ناف بريده . سراسرش شبيه بازي است . اما انگار بوي تقلب مي دهد. بوي چيدن دست . بوي رديف کردن يک سري کارت برنده . بعد گاهي يکي دست روي دست تو مي آورد. روي کارت برنده . روي کارت چيده شده . روي بازي از پيش تعريف شده. سراسرش شبيه همين شبه بازي است . خيال است . بعضا هم باخت است. رو دست خوردن است . هزار بار هم تجربه مي کني ها .. اما انگار باز هم روي دست مي خوري. انگار هميشه يکي پيدا مي شود که روي دستت بلند شود و اولين چيزي که يادت مي آيد اين است که محکم بلوف نزدي. اصلش را بخواهي بايد بگويم که اصولا از اول اشتباه کردي اسمش را بازي گذاشتي. اين بازي نيست . اين خودش است. باور نمي کني. يکي دو دست با ورق بازي کن . کمتر بلوف بزن .

0 Comments:

Post a Comment

<< Home