( كساني كه متن زير برايشان خيلي طولاني است خواهشمندم متن هاي كوتاه تر را براي خواندن انتخاب نمايند)
× راز و رمز
خيلي ها راز من بوده اند و خيلي چيزها و خيلي كارها . اونجا كه با چيزها و كارها طرف بودم دنياي من محفوظ مي موند
ودراون دنيايي كه من و راز بوديم من به تنهايي از پس همه چيز بر مي اومدم .
بچه كه بودم با تجربه تر بودم . درستش اينه كه بگم مغرور تر بودم رازهامو با كسي در ميون نمي گذاشتم
و هيچ سروسري هم با كسي نداشتم و اساسا نمي گذاشتم كه داشته باشم .
دچار يه جور بيماري وسواس بودم كه دلم نمي خواست كسي از من چيزي بداند و يا با من دررازي سهميم باشد.
احساس خطر از روزي كه او عليه من بشورد.
مدتي بعد ( از وقتي كه بزرگ شدم !) احساس كردم كه هيچ چيز راز نيست و مي شود با همه درميان گذاشت .
جز مكنونات قلبي كه درقلبم مي ماند. و عملي نمي شد تا روزي كه مطمئن مي شدم كه مي توانم پاش امضا كنم .
اما امروز من يك سري مكنونات قلبي دارم كه بدون اينكه مطمئن باشم مي تونم زيرش رو امضا كنم عملي كرده ام .
چرا اين كاررو كردم . چون فكر كردم كه بايد روزي به آنچه دلم مي گويد عمل كنم و مثلا از نگاه عقلاني و ارزشي خسته بودم .
احساس كردم كه چرا كه نه .
حالا ربطش به راز و رمز :
وقتي يه كاري عملي مي شه و يه كسي در اين عمل كه برخواسته از راز و رمزهاي قلب توست شريك مي شه .
يه دنياي ديگه به روي آدم گشوده مي شه كه خيلي پرهيجان و شور و عشقه .
اما چون همه جاش بوي رمز مي ده همش دل نگراني . و دائم خودت رو قضاوت مي كني .
اگر اون كسي كه در راز تو شريك شده تا آخرين لحظه كنارت بمونه و ...
اما اگر در تمام اين مدت با تو نباشه و راز با تو بودن و رازي كه با تو داره رو محفوظ نگه نداره .
واي به حال تو . چرا :
1- تو يكي از مكنونات و احساسهاي قلبي خودت رو كه مي دونستي كه قابل دفاع نيست روآشكاركردي فقط به پشتوانه حضور ديگري درحالي كه او ...
2- تو راز او نيستي و دنياي تو حرمت يك راز رو نداره . پس تو رو با ديگران درميان مي گذاره و ....
3- احساس ناامني جايگزين احساس امنيت مي شه .
4- قضاوت آنهايي كه ازقصه تو خبر مي شوند اينقدر بي رحمانه و بي ربط خواهد بود كه تو رو سنگسار خواهند كرد .
5- ديگر نه خودت رو دوست داري و نه او رو .
××
رازهايم رو محفوظ نگه مي دارم .
آدمها براي شريك شدن دررازهاي تو همانقدر هيجان دارند كه براي آشكاركردن آنها .
آدمها . آدمها هستند و براي رسيدن به رازهاي تو كه اصلا نه طلاست نه پول و نه جواهر ممكن است هزار و يك دروغ بگويند.
آدمها وقتي رازهاي تو رو دونستند شروع مي كنند به نصيحت كردن تو . چون رازهاي تو را نمي فهمند . به وحشت مي افتند و براي پنهان كردن اين وحشت ....
آدمها وقتي مي خواهند از دنياي رازهاي تو بروند . به جاي عبور از درب خروج . رازهاي تو را برملا مي كنند .
و
.
.
.
اگر آدم پر رازو رمزي هستيد . دردنياي خودت تنها قدم برداريد .
اصلا گول حرفهاي صميمانه و عاشقانه را نخوريد .
اصلا به اين اتكا نكنيد كه ديگران هم به اندازه شما نگران برملاشدن رازها هستند .
يكي از بدترين واژه ها كه شما را به سمت عملي كردن مكنونات قلبي تان مي برد عبارت" من تو را خيلي دوست دارم " مي باشد .
( دقت كردين من هيچ وقت نمي تونم همه اونچه كه مي خوام رو بنويسم . حتي اگر هزار خط بنويسم . مشكل جاي ديگري است . اما زندگي اينجاست )
Wednesday, February 05, 2003
Previous Posts
- يه سوال : اگر يه زني با يه شوهري درهمه موارد زندگي...
- هيچ حواست بود امروز اون جمله اي كه هميشه ناگفته مي...
- چقدر خوبه كه تو جواب عشقمو اينقدر عاشقانه مي دي . ...
- ديشب مهمانهام كه رفتند . تقريبا تمام كارها تمام شد...
- من از مكالمه نصفه بدم مي ياد . من از هرچيزي كه يه ...
- سلام دوستم . خوبي ؟ خوشي ؟ اميدوارم كه حالت خوب با...
- يه دفعه يه سوسكه تصميم مي گيره خودكشي كنه ... شب م...
- من اينجا همينقدر سربسته اعلام مي كنم كه انتخاب نكر...
- آدمي كه با خودش مشكل داره دهن بقيه رو هم صاف مي كن...
- خودم روزي رو كه صاحب وبلاگ شدم رو خوب يادمه . يه آ...
0 Comments:
Post a Comment
<< Home