Friday, January 31, 2003

سلام دوستم . خوبي ؟ خوشي ؟ اميدوارم كه حالت خوب باشه كه ياد ما نمي كني .
جمعه عصره و من تو خونه پوسيدم . پيشنهاد خوبي نداري؟
كتاب خوندم .حموم كردم . روزنامه خوندم . فيلم ديدم . غرو لند كردم .
علت پوسيدگي هم هجوم آندسته از فكرهايي است كه راه به جايي نبرده .
كپسول شجاعت لازم شدم .
چند روز پيش داشتم تو راه به اين فكر مي كردم كه چقدر تا دو سال پيش من نمي فهميدم روزگار چه جوري مي گذره و اگر هم مي فهميدم اينقدر سرم شلوغ بود كه نمي پوسيدم .
از قصه يكي در نيامده يه قصه ديگه داشتم و قصه خودم از همه جذاب تر بود . اما دوسال پيش يه چيزي و يه كسي رو پذيرفتم و همه چيز آرام آرام تغيير كرد و دو سال طول كشيد كه بفهمه چقدر تغيير كرده .
اگر بگذاري يه چيزي از بيرون اينقدر تغييرت بده حتي اگر خودت انتخاب كرده باشي . عيبي نداره اما يه روزي ممكنه ببيني چيزي جانشينش نشده . تقصير كي بوده ؟ اصلا مهم نيست .
من يه راه حل دارم طراحي مي كنم . اگر به نتيجه رسيد خبرت مي كنم .
دوستت دارم و دلم برات تنگ شده .

0 Comments:

Post a Comment

<< Home